صفحه شخصی حجه الاسلام محمد زنگوئی

پاسخ به سوالات احکام

۳۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

مقدمه:

شخصیت عظیم و گسترده امیرالمومنین علی علیه السلام وسیعتر و متنوعتر از این است که یک فرد بتواند در همۀ جوانب و نواحی آن وارد شود برای یک فرد، حداکثری که میسر است این است که یک یا چند ناحیة معین و محدود را برای مطالعه و بررسی انتخاب کند و به همان قناعت ورزد.

یکی از جوانب و نواحی وجود این شخصیت عظیم ناحیه تاثیر او بر انسانها به شکل مثبت یا منفی است که در این تحقیق درباره‌اش بحث شده است.

شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازی در روحها و جانها یکسان نیست به هر نسبت که شخصیت حقیرتر است. کمتر خاطره‌ها را به خود مشغول می‌دارد و در دلها هیجان و موج ایجاد می‌کند و هرچه عظیم تر و پر نیروتر است خاطره انگیزتر و عکس العمل سازتر است خواه عکس العمل موافق یا مخالف.

شخصیت‌های خاطره انگیز و عکس العمل ساز یا بر سر زبانها می‌افتند موضوع مشاجره‌ها و مجادله‌ها قرار می‌گیرند سوژه شعر و نقاشی و هنرهای دیگر واقع می‌شوند، قهرمان داستانها و نوشته‌ها می‌گردند. اینها همه، چیزهایی است که در مورد علی(ع) به حد اعلی وجود دارد و او در این جهت بی‌رقیب و بسیار کم رقیب است. گویند محمد بن شهر آشوب مازندرانی که از اکابر علمای امامیه در قرن هفتم است هنگامی که کنار معروف مناقب را تألیف می‌کرد هزار کتاب به نام مناقب که همه درباره علی(ع) نوشته شده بود در کتابخانه خویش داشت. این یک نمونه می‌رساند که شخصیت والای مولی در طول تاریخ چقدر خاطره ها را مشغول می‌داشته است.

امتیاز اساسی علی(ع) و سایر مردانی که از پرتو حق روشن بوده‌اند این است که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشه‌ها، به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام می‌بخشند.

اگر سیره امام علی بن ابیطالب، به طور دقیق و یا سطحی، مورد مطالعه قرار گیرد تصویر پیشوایی را از او نشان می‌دهد که خودش را وقف رسالت اسلامی‌اش کرده است، رسالتی که آن را از پیامبر اکرم(ص) آموخته است. بنابراین حضور او در صحنه حکومت به عنوان خلیفه تنها بدین منظور نبوده است که نقش حکومتی‌اش را به عنوان مسئول امور جامعه انجام دهد بلکه او پیش از حکومت و در اثنای حکومت دارای رسالت بزرگ تربیتی برای تمام بشریت بوده است. او یک مربی بزرگ بود که وظایفش را در قبال جامعه، افراد، قبایل، ملتها، خودش و خانواده‌اش انجام می‌داد. زیرا او به تربیت دیگران می‌پرداخت خودش را متعهد می‌دانست که برحسب حق و عدالت از آن مراقبت و حسابرسی کند و هر خواننده و جستجوگری که شیوه امام علی را بررسی کند به نمادهای شخصیتی بزرگ و بی نظیری در مسجد، در صحنه‌های نبرد، در انجمنهای گفتگو، در خانه، در اندیشه در عمل در جذب افراد در تربیت برخورد خواهد کرد که این شخصیت بزرگ افتخاری برای عرب و اسلام و همه مسلمانان در برابر انسانیت خواهد بود.

او همچون شعله‌ای آغاز کرد و همچون شعله‌ای خاموش شد و شعله همیشه روشن و درخشان در حافظه تاریخ گردید. عقاد به این موضوع اشاره کرده است و درست هم گفته است او از لقب «امام» یاد می‌کند که تنها به علی اختصاص یافته است و می‌گوید:

آنکس که از میان همه کسانی که سمت امام را داشته‌اند چه آنان که پیش از او بوده‌اند و چه آنان که پس از او آمده‌اند- هرگاه واژه امام به کار می‌رود، تنها به سوی او انصراف پیدا می‌کند، نه به سوی دیگران، همانا او علی بن ابیطالب(ع) است چنان که مردم این لقب را به او داده‌اند و لقب او بر سر زبانها افتاده است و حتی کودکان هم هنگامی که سرود ستایشهای او را در کوچه و خیابانها می‌شنوند بدون این که کسی این نام را برای آنان بگوید و یا تعریف کند، آنان او را با این نام می‌شناختند.

«یکی دیگر از ویژگی‌های امامت که تنها علی(ع) آن را دارد و هیچ امام دیگری آن را ندارد آن است که او با هر مذهبی از مذاهب فرقه‌های اسلامی که از همان آغاز نخستین دوره اسلامی پیدا شده است. پیوند دارد چرا که او افتتاح کننده و با قطب این فرقه‌هاست که آنها پیرامون او می‌چرخند بسیار اندک است فرقه‌ای که علی(ع) در آغاز پیدایش آن، آموزگارش و یا دست کم، موضوع و محور بحثهایش نباشد و درباره او به گفتگو نپردازد حلقه‌های میان علی(ع) و متکلمان و دانشمندان فلسفه توحید، به هم پیوسته‌اند، چنان که حلقه‌های میان او و فقیهان و نیز میان او و عالمان ادب و بلاغت به هم پیوسته است بنابراین، او با سند به هم پیوسته، استاد همه این گروهها می‌باشد».[1]

جورج جرداق هم سخن درستی را بیان کرده آنگاه که می‌گوید: امام علی بن ابی طالب بزرگترین شخصیت و تک نسخه‌ای است که در گذشته و حال، نه شرق تصویر برابر با اصل آن را دیده است و نه غرب.[2]

آری، پرورش او در دامان پیامبر(ص) و در فضای وحی و سیراب شدن او از فرهنگ قرآن و آموزش دیدن او با دست پیامبر خدا(ص) عوامل قطعی در ساختن شخصیت انجسام یافته اوست که هیچ چیزی قدیم و یا جدید از بیرون اسلام در آن وارد شده است. او دانشمند، ادیب، فقیه، دین شناس، رهبر، محقق، مجاهد، قاضی، زاهد، رزمنده، صلح طلب و الگو در هر چیزی بود و گفتار و کردارش در هر چیزی یگانگی داشت روح او از این آیه رهنمون برگرفته بود. «خداوند سخت به خشم می‌آید که چیزی را بگویید و به جای نیاورید» (کبر مقتاً عند الله ان تقولوا مالا تفعلون)[3] از این رو در دل او هیچ روزنه‌ای باقی نمانده بود که گفتارش را از کردارش و کردارش را از گفتارش جدا سازد.

جورج جرداق، نخستین صدای فطرت را در شخصیت علی(ع) می‌یابد همان صدای که جز او، چیزی در این شخصیت وجود نداشت بنابراین، صدای فطرت هم آغاز شخصیت اوست و هم پایان آن جرداق می‌گوید:

این انسجام در شخصیت فرزند ابوطالب آشکار و روشن است چرا که میان آموزه‌ها، پیمان‌ها، سخنان، سفارش‌ها و رفتار او یا خودش و با مردم، یکپارچگی کامل وجود دارد و بالاتر از این، باید بگوییم: پسر ابوطالب، آموزه‌ها و فرمانهایش را همچون سایر آموزگاران و فرماندهان خود به مورد اجرا نمی‌گذاشت تا برای دیگران الگو باشد، بلکه او پیش از آن که اندیشه را در قالب الفاظ و بیان درآورد، آن را با قلب و خونش زنده می‌ساخت و در این جا بود که اندیشه او کاملاً به صورت یک اندیشه خالص طبیعی و فطری در می‌آمد که نه دستی در کار بود که آن را بسازد و نه عمل در آن وجود داشت که نفس را به تکلیف مالایطاق وادارد.[4]

اندیشه حق، امام علی(ع) را از همه چیز روی گردان کرده بود امتیاز او بر دیگر اندیشمندان و مصلحان آن است که او بدون چون و چرا فیلسوف حق بود و به اندیشه حق، انگیزه مبارزه جویی و واقعی‌اش را می‌داد، تا همچون سلاحی در دست مردم باشد و نه آرزویی صرف و بدون عمل.

او می‌خواست اندیشه حق، هدف و وسیله‌ای باشد برای ایجاد دنیای سعادتمند برای انسانها و این دنیا دروازه وردشان به بهشت الهی باشد.



[1] - عبقریه الامام علی/ ص189.

[2] - جورج جرداق/ الامام علی صوت العداله الانسانیه.

[3] - قرآن کریم/ صف/ 61/ 3.

[4] - جورج جرداق/ امام علی صدای عدالت انسانی/ ترجمه سیدهادی خسروشاهی/ نشر خرم/ چ اول/ ج3/ ص5.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۴۰
محمد زنگوئی

 پیش از اینها فکر می‌کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می‌گفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خطاست

هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، کورت می‌کند
تا شدی نزدیک، دورت می‌کند

کج گشودی دست، سنگت می‌کند
کج نهادی پای، لنگت می‌کند

با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بود

خواب می‌دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم

در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می‌شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا …

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می‌کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت، اینجا خانه‌ی خوب خداست!

گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد

گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی ‌از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می‌دهد
قهر هم با دوست معنی می‌دهد

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است…

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

می‌توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا

می‌توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد

می‌توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد
مثل یاران قدیمی‌ حرف زد

می‌توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می‌توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می‌توان درباره ی هر چیز گفت
می‌توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر می‌کردم خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۰۱
محمد زنگوئی


دعا کردن چه آدابی دارد؟

متن کامل پرسش

آداب دعا کردن چگونه است؟

 


پاسخ اجمالی

بر پایه روایات؛ دعا کردن دارای آدابی هست؛ که برخی از آن آداب عبارت است از: آغاز کردن دعا، با نام خداوند، مدح و ثنای خدا، صلوات بر پیامبر اسلام(ص) و خاندان پاک او، گریه و تضرّع، دعای دسته‌جمعی، مقدم داشتن دیگران در دعا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۰۳
محمد زنگوئی


پیامبر اسلام(ص) به تلاوت قرآن کدام‌یک از صحابه علاقه‌مند بود؟

پاسخ
رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) قرائت قرآن با «صوت نیکو» یا «صوت حزین» را سفارش فرمودند.[1] پیامبر(ص) گاهى به قرائت قرآن برخى از اصحاب؛ مانند عبد الله بن مسعود و سالم غلام ابوحذیفه گوش فرا‌داده و تلاوتشان را می‌پسندید.
1. در روایات متعددی نقل شده است؛ وقتی رسول خدا(ص) صداى قرائت عبد الله بن مسعود را می‌شنید، می‌فرمود: «هر کس که می‌خواهد قرآن را تر و تازه و همان‌گونه که نازل شده است بخواند، آن‌را به شیوه قرائت ابن امّ عبد(عبد الله بن مسعود[2]) قرائت کند».[3]
2. رسول خدا(ص) از ابن مسعود می‌خواهد که براى او آیاتى چند از قرآن کریم را قرائت کند. ابن مسعود می‌گوید: یا رسول الله، قرآن بر شما نازل شده است؛ من آن‌را براى شما قرائت کنم؟! رسول خدا(ص) فرمود: «دوست دارم آن‌را از کسى دیگر بشنوم». ابن مسعود می‌گوید: شروع به قرائت سوره نساء نمودم تا به این آیه رسیدم: «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً»،[4] رسول خدا(ص) فرمود: «دست نگهدار!»؛ آن‌گاه دیدم که اشک از چشمان ایشان سرازیر شده است‏.[5]
3. عائشه نقل می‌کند: در زمان رسول خدا(ص) شبى بعد از نماز عشاء بیش از حدّ معمول در مسجد درنگ کرده و دیرتر به خانه رفتم. رسول خدا(ص) فرمود: «کجا بودى؟» گفتم: داشتم به قرائت قرآن یکى از اصحاب شما گوش می‌دادم که‏ هیچ‌گاه چنین صوت و قرائتى را از هیچ‌کس نشنیده بودم! رسول خدا برخاست؛ من نیز راهى شدم تا باز هم به قرائت آن صحابى گوش فرادهم. به سراغ او رفتیم. پس از آن فرمود: «این سالم غلام ابو حذیفه است؛ خداوند را سپاس‌گزارم که چنین افرادى در میان امّت من وجود دارند».[6]


[1]. ر. ک: «تلاوت قرآن با صوت حزین»، سؤال 3968؛ «زیبایی قرآن»، سؤال 9636.
[2]. چون نام مادر او «امّ عبد» بود، به عبد الله بن مسعود «ابن ام عبد» می‌گفتند. ر. ک: ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، ج ‏8، ص 225، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، أسدالغابة، ج ‏3، ص 280 – 281، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
[3]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، بجاوی، علی محمد، ج ‏3، ص 990، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق؛ شیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 287، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق؛ بحار الأنوار، ج ‏31، ص 213.
[4]. «چگونه خواهد بود آن روز که از هر امتى گواهى بیاوریم و تو را بر این امت به گواهى فرا خوانیم؟»؛ نساء، 41.
[5]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، أسد الغابة، ج ‏3، ص 283، بیروت، دار الفکر، 1409ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏16، ص 294، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[6]. ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، تحقیق، عبد الباقی، محمد فؤاد، ج 1، ص 425، دار إحیاء الکتب العربیة، فیصل عیسى البابی الحلبی، بی‌تا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۵۷
محمد زنگوئی

پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان بادست

بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادست

آنکه گویند که برآب نهادست جهان

مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست

هر نفس مهر فلک بر دگری می‌افتد

چه توان کرد چون این سفله چنین افتادست

دل درین پیرزن عشوه گر دهر مبند

کاین عروسیست که در عقد بسی دامادست

یاد دار این سخن از من که پس از من گوئی

یاد باد آنکه مرا این سخن از وی یادست

آنکه شداد در ایوان ز زر افکندی خشت

خشت ایوان شه اکنون ز سر شدادست

خاک بغداد به مرگ خلفا می‌گرید

ورنه این شط روان چیست که در بغدادست

گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه

مرو از راه که آن خون دل فرهادست

همچو نرگس بگشا چشم و ببین کاندر خاک

چند روی چو گل وقامت چون شمشادست

خیمهٔ انس مزن بردر این کهنه رباط

که اساسش همه بی موقع و بی بنیادست

حاصلی نیست بجز غم ز جهان خواجو را

شادی جان کسی کو ز جهان آزادست


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۲۰
محمد زنگوئی
سایه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند
رعشه چون آب روانش بر رگ جان افکند
عشق بالا دست هر کس را که برگیرد زخاک
آسمان را بر زمین چون سایه آسان افکند
پرده ناموس نتواند حریف عشق شد
بادبان چون پرده بر رخسار طوفان افکند؟
از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس گاه سیری پیش سگ نان افکند
هر که را شرم کرم در زیر دامان پرورد
در دل شب سایلان را زر به دامان افکند
هر که اینجا جمع سازد خویش را، فردای حشر
خویش را چون قطره در دریای غفران افکند
رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند
بر ضعیفان رحم کردن، رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند
من چسان صائب نگهداری کنم خود را، که خضر
خویش را دانسته در چاه زنخدان افکند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۵۲
محمد زنگوئی

یک تشرف: علامه میرجهانى (قدس سره الشریف)،  مدتى به کسالت نقرس، سیاتیک، مبتلا شده بود و چندین سال معالجه نمود؛ ولى اصلاً بهبودى حاصل نشده بود، تا اینکه خود ایشان مى‏فرمود: بعضى از دوستان آمدند مرا به زیارت امامزاده‏اى که در خارج شهر قوچان و معروف به «امامزاده ابراهیم» است بردند من گفتم: براى تطهیر به رودخانه مى‏روم. گفتند: راه قدرى دور است و براى درد پاى شما، مشکل است. گفتم: «آهسته آهسته مى‏روم» و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم ناگهان دیدم شخصى آمد و سلام کرد و فرمود: آقاى میرجهانى! شما با اینکه اهل دعا و دوا هستى، هنوز پاى خود را معالجه نکرده‏اى؟! گفتم: تاکنون که نشده است.

پس آمدند و کنار من نشستند فرمود: برخیز خوب شدى. خواستم مانند همیشه با کمک عصا برخیزم، عصا را از دست من گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. دیدم پایم سالم است؛ برخاستم ایستادم و دیگر ابداً پایم درد نداشت. به ایشان  عرض کردم من کجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهى داشت؛ و رفت. در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصا کو؟ گفتم: آقا را دریابید! هر چه تفحص کردند، اثرى از او نیافتند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۵
محمد زنگوئی

شخصی محضر رسول اکرم رسید عرض کرد یا رسول الله من نماز و روزه و خمس و حج جهاد دارم عبادات را انجام میدهم چه کنم که چهار چوبه در بهشت (پاشنه در بهشت) را ببوسم رسول اکرم فرمود برو خم بشو پای مادرت را ببوس 

عرض کرد: مادرم از دنیا رفته است (همه منتظر اسم پدر بودند) اما پیامبر فرمود برو به نیت پای او قبر او را ببوس .

عرض کرد قبر او صاف شده و معلوم نیست حضرت فرمود برو صورت قبری بساز و نام مادرت را روی آن صورت قبر بنویس و به نیت قبر مادر آنرا ببوس 

در هر مرحله حاضرین منتظر بودند نام پدر بیاید اما همه سفارش به مادر بود

لذا اینکه در روایت میخوانید الجنة تحت اقدام الامهات 

             تحت اقدام الامهات روضة من ریاض الجنة 

نه یعنی اینکه مادر بهشت میرود اینکه معلوم است حضرت امام فرمودند این یعنی تو اگر میخواهی بهشت بروی بهشت زیر پای مادر است یعنی پابوس مادر باش خب معلوم است کسی که پابوس مادر است نسبت به مادر احسان میکند و مواظب رفتارش در محضر مادر است 

از این  روایت معلوم است مقام مادر بالاتر است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۰
محمد زنگوئی

 نفرین مادر بسیار سنگین و سهمگین است.

در میان مردم شایع است که نفرین مادر گیرا نیست و شیر او مانع از نفرین او میگردد و نفرینش کارگر نیست اما اینان اشتباه میکنند هم دعای مادر مستجاب است هم نفرین مادر گیرایی قوی دارد.

 به این روایت توجه فرمایید:

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در مسجد بودند جبرئیل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله خدا سلام میرساند میفرماید: به بقیع بروید من می خواهم به برکت قدمهای شما تمام مسلمانان خفته در بقیع را مورد لطف و مغفرت خود قرار دهم 

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) راه افتادند عده ای هم به دنبال حضرت میامدند به بقیع آمدند و میان قبور با ذکر و طلب مغفرت عبور میکردند که رسیدند به یک قبری.

حضرت کنار قبر ایستادند ذکر گفتند رنگ حضرت تغییر کرد،

عرض کردند: یا رسول الله چه شده؟ حضرت فرمود: جوانی است در این قبر، فریاد میزند: 

فوقی نار ، تحتی نار ، عن یمینی نار ، عن یساری نار ،

 الامان الامان یا رسول الله

بالای سرم آتش است، پایین پاهایم آتش است ، سمت راستم آتش است، سمت چپم آتش است یا رسول الله به فریادم برس، حضرت فرمود: صاحبان این قبر را نمی شناسید؟ عرض کردند: نه. حضرت فرمود: خبر کنید هر کس این قسمت مرده دفن کرده بیاید مردم مدینه را خبر کردند هر کس کنار قبر ایستاد تا اینکه پیرزنی عصا زنان آمد و آمد کنار قبر و به پیامبر سلام کرد و ایستاد.

حضرت فرمود: مادر، این قبر کیست؟ عرض کرد: قبر پسرم است و نفرین کرد که:

خدایا لحظه به لحظه عذابش را زیاد کن

حضرت فرمود: مادر چرا جوانت را نفرین میکنی؟ عرض کرد: خیلی مرا اذیت کرد مرا کتک میزد.

آقا فرمودند: بیا از او بگذر. عرض کرد: نمیتوانم چون مرا سیلی میزد خیلی اذیتم کرد باز نفرین کرد.

جبرئیل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله، خدا میفرماید: به این مادر بگو: گوشش را روی قبر قرار بدهد من صدای جوانش را به گوشش برسانم تا  بگذرد.

حضرت فرمود: مادر گوش خود را روی قبر جوانت قرار بده ببین دارد ناله میکند وقتی گوش را روی قبر گذاشت صدای ناله فرزندش را میشنید که امان میخواست، مادر سر را از روی قبر بلندکرد اما گریه کنان و اشک ریزان عرض کرد: یا رسول الله با اینکه خیلی مرا اذیت کرد من او را بخشیدم 

نکته: این عاقبت نفرین مادر است حال اگر رسول اکرم آن روز به بقیع تشریف نیاورده بودند تا کی بنا بود این  جوان با نفرین مادر در قبر بسوزد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۰۶
محمد زنگوئی

کاسبی میگفت به خانه آمدم پشت میز مطالعه پسرم نشستم بر روی یک برگه تمام اموال مرا حساب کرده بود که مغازه یک میلیارد تومان. اجناس داخل مغازه یک میلیارد تومان. خانه یک میلیارد تومان. باغ یک میلیارد تومان و.....

سپس جمع زده بود بعد مالیات و عوارض آن را کم کرده بود بعد الباقی را بین خود و برادر و خواهرش تقسیم کرده بود در آخر هم جمله ای نوشته بود که:

اگر خداوند لطف میکرد و عزرائیل را می فرستاد بیاید جان این پیر خرف و کودن را بگیرد خالص دو میلیارد به من میرسد

-------------------------------------------

آنان در قلب خود از ابتدای تولدت آرزوی سلامتی و طول عمرتو را مینمایند این نهایت بی انصافی است که آرزوی مرگ آنان را بکنی

--------------------------------------------



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۴۳
محمد زنگوئی